رفتـم کـه از دیـوانه بـازی دست بردارم
تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
وا کرد درهای قفس را ... گفت : مختاری... !
ترجیـح دادم دست روی دست بگـذارم
بیـزارم از وقتی که آزادم کند ... ای وای... !
- روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم -
این پا و آن پا کرد ؛ گفتـم دوستم دارد
امــا نگـو سر در نمـی آورده از کـارم... !
از یال و کـوپالم خجالت می کشم امـــا
بازیـچه ی آهو شدن را دوست مـی دارم
با خـود نشستم مو به مـو یاد آوری کردم
از خـواب های روز در شب هـای بیـدارم
من چای می خوردم ؛ به نوبت شعر می خواندند
تا صبح ، عکس سایه و سعدی به دیوارم !
از :
مهدی فرجی
- نویسنده : Tahereh.Jalali
- بازدید : 463بار
- انتشار : یک شنبه 17 خرداد 1394برچسب:مهدی فرجی،سعدی،عکس،سایه،بازیـچه،رفتـم،دیـوانه بـازی،قفس، , - 20:33